توضیحات
کتاب صوتی عشق سال های وبا
کتاب عشق سالهای وبا یکی از عاشقانه های معروف جهان رمان است. فلورنتینو، جوانی لاغر اندام و نحیف از خانواده ای متوسط است. او فرزند نامشروع مردی است که صاحب یک شرکت کشتیرانی است. او در کودکی پدرش را از دست داده است و با مادرش که مغازه ای خرازی دارد زندگی می کند. در جوانی در تلگرافخانه مشغول کار می شود و وقتی برای رساندن یک تلگراف به خانه ای وارد می شود، با دیدن دختر خانواده (فرمینا) عاشق او می شود. فرمینا که مادرش را در کودکی از دست داده است با پدرش زندگی می کند و….
ماجرای این رمان در شهری تاریخی در حوزهی دریای کارائیب در سالهای آخر سدهی نوزده و سالهای ابتدایی سدهی بیستم میلادی در حالی که کشورهای آمریکای لاتین در آتش جنگهای داخلی بین احزاب نوپا پس از استقلال از امپراتوری اسپانیا میسوختند، رخ میدهد.
داستان با مرگ خرمیا دوسنت آمور، عکاس قدیمی شهر، در اثر خودکشی شروع میشود. دکتر خوونال اوربینو، پزشک سرشناس شهر، که با دوسنت آمور رفاقت داشته و همبازی شطرنج با یکدیگر بودهاند، ضمن انجام کارهای مربوط به صدور گواهی فوت و جواز دفن برای دوست قدیمی خود، از خلال نامهای که او پیش از مرگش نوشته است، پی میبرد که خرمیا دوسنت آمور در تمام این سالها معشوقهای پنهان داشته است. اوربینو که مردی پیرو ضوابط و آداب اجتماعی است، از دانستن این واقعیت یکه میخورد؛
کتاب صوتی عشق سال های وبا
هرچند همسرش فرمینا داسا که همیشه به خرمیا دوسنت آمور بدبین بوده چندان از برملا شدن این رازها تعجبی نمیکند. سه روز بعد از وفات دوسنت آمور، دکتر اوربینو در حالی که قصد عزیمت به مراسم تشییع جنازهی او را دارد، برای قاپ زدن طوطی فراری خودش از شاخهی درختی بالا میرود، ولی سقوط کرده و جان میدهد. در مراسم ختم او مردی به نام فلورنتینو آریسا پس از اتمام مجلس به فرمینا داسا که بیوه شده است یادآوری میکند که بعد از گذشت بیش از پنجاه سال همچنان به عشق او وفادار است. این گستاخی در حالی که هنوز فرمینا داغدار مرگ شوهرش است، او را سخت به خشم میآورد و باعث میشود که فلورنتینو آریسا را از خود براند.
در سال ۲۰۰۷ از روی این کتاب یک فیلم هم ساخته شده است. مارکز هرگز اجازه نداده بود از روی کتاب های او فیلمی ساخته شود اما بالاخره اجازه داد که عشق سالهای وبا به فیلم تبدیل شود. گفته می شود او مبلغ ۷ میلیون دلار بابت این کار دریافت کرده است.
کتاب حلقه ای است، یک حلقه ی ماجرا را که می خوانی، حلقه باز می شود و با ماجرایی بزرگ تر، تکان دهنده تر، زیبا تر و غمگین تر رو در رو می شوی. شخصیت های اصلی رمان هر کدام داستان خود را تعریف می کنند و در کنار داستان خویش با داستان شخصیت دیگر داستان رو در رو می شویم، شخصیت دیگر راوی می شود و داستان پیش می رود تا همه چیز شکل بگیرد. داستانی از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم.
قسمت هایی از کتاب
اگر به موقع ملتفت شده بودند که حذر کردن از فجایع مهم زندگی زناشویی خیلی آسان تر از آزارهای کوچک زندگی روزانه است، ممکن بود زندگی برای هر دوی آن ها آسان تر شود ولی تنها چیزی که یاد گرفته بودند این بود که عقل موقعی به سراغ آدم می آید که دیگر خیلی دیر شده است.
ترس او، ترس از مرگ نبود. نه، ترس از مرگ سال های سال بود که در قلبش وجود داشت و همراهش زندگی می کرد. سایه ای بود که به سایه خود او اضافه شده بود.
در هشتاد و یک سالگی هنوز عقلش می رسید که فقط با چند نخ نازک و پوسیده با این جهان پیوند دارد، نخ هایی که ممکن بود بدون هیچ گونه احساس درد پاره شوند. خیلی ساده، با یک غلت زدن عوضی در هنگام خواب. تمام سعی و کوشش خود را به کار می برد تا آن نخ ها پاره نشوند چون می ترسید که در ظلمت مرگ، خدا را جلوی چشم خود نبیند.
مرد به رغم چندین عشق طولانی و پرمخمصه، یک بند فقط به او فکر کرده بود و پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانی ها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند.