کتاب رمان ساعت ها

کتاب رمان ساعت ها

کتاب رمان ساعت ها

 داستان این کتاب از جایی آغاز می‌شود که یکی از شخصیت‌های اصلی داستان، به نام شیلا، با جسدی روبه‌رو می‌شود و از ترس به خیابان فرار می‌کند. در همان‌جا است که با مرد جوان غریبه‌ای مواجه می‌شود و او نقشی کلیدی در تحقیقات بعدی، پیرامون این قتل ایفا می‌کند. در بخشی از این داستان می‌خوانیم: «شیلا لبخند کم‌جانی زد و رفت نزدیک کاناپه. یک‌باره ایستاد و عقب رفت. مردی کف اتاق افتاده بود. چشمانش نیمه‌باز و بی‌فروغ بود….

کلیپ سرا وب‌سایت

نظرات بسته شده است.