واقعا شما دولتمرد ما بودید؟!!!


واقعا شما دولتمرد ما بودید؟!!!

  اخبارسیاسی ,خبرهای  سیاسی ,محموداحمدی‌نژاد

 

 اگر زنبیل قرمز پر بود، چه نیازی به بست‌نشینی است؟

واقعا شما دولتمرد ما بودید؟!!! 

 بعد از زلزله کرمانشاه، یک عده که به خودشان می‌گویند دولت بهار، از روزنامه‌هایی شاکی شدند که چرا از رئیس آن دولت مذکور، بابت همه مسکن‌های مهری که خیلی زودتر از ساختمان‌های دیگر روی سر مردم خراب شدند، انتقاد کرده بودند؛ که چرا الان که مردم زیر خاک‌اند شما رفته‌اید عُقده‌های خودتان را خالی کنید؟ 

 

البته به نظر می‌رسد تعداد افرادی که حالا به اعتقاد بهاری‌ها عقده‌هایشان را خالی‌می کنند کم نباشد و روز به روز که آوارهای کرمانشاه، برداشته و جنازه‌های جدید کشف می‌شوند، تعدادشان هم بیشتر می‌شود؛ همین چند روز پیش حسن روحانی وقتی رفته بود و سرش را از توی ماشین بیرون آورده بود و برای مردم آسیب‌دیده و بحران‌زده صحبت می کرد، گفت که این قضیه مسکن‌های مهر را پیگیری می‌کند و حتی کار به شکایت هم می‌رسد. 

 

می‌گویند محموداحمدی‌نژاد که در هر کلیپ‌ بعد ریاست‌جمهوری‌اش تکرار کرده «زنده باد بهار، زنده باد بهار، زنده باد بهار»؛ رفته شهرری، بست نشسته توی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی؛ یعنی اول بقایی و جوانفکر و یک نفر دیگر ازنزدیکانشان که اسمش زیاد شنیده نشده، رفته‌اند و حتی قبلش محمود آن‌ها را بدرقه هم کرده(عکس‌هایش هست) و بعد خبر رسیده که خود احمدی‌‌نژاد با مشایی هم به آن‌ها ملحق شده‌اند؛ وقتی واژه بست‌نشستن، ایراد می‌شود، درذهنتان زمانی طولانی می‌آید برای رفع یک مشکل؛ اصلا بست‌نشستن، نوعی اعتراض است و از قدیم توی ایران بوده؛ در کشورهای دیگر به این شکل‌اش را نمی‌دانیم.

 

پس محمود حالاحالاها هست و مثل سایر مواقع (در کارهای ژورنالیستی) نیاز به عجله نیست؛ اما وقتی به حرم می‌‌رسید، خلاف انتظار، چراغ‌های گرم وروشن‌اش درآرامش شب سوسو می‌کنند و مردان و زنان با کودکان خود ،از زیارت برمی گردند یا توی حیاط بیرونی، قدم می‌زنند و یا دارند از قسمت‌های جدای مردانه و زنانه، می‌روند توی حیاط که از آن‌جا وارد حرم شوند و با در ودیوار آینه‌کاری چشم‌گیرش بشوند؛ خبری از محمود نیست و همه‌چیز آرام است.

 

می گویند توی ایوان اصلی نشسته بوده، با بقایی و مشایی و بقیه؛ اول ساکت بودند؛ یک عده آدم که پیرزن حرم به آن‌ها می‌گوید (بیمارالدوله) دوره‌اش کرده اند، آخرش که می‌خواستند بروند کمی شعار داده اند و بعد رفته اند. پیرزن در حالی‌که روی صندلی در گوشه یکی از راهروهای منتهی به ضریح نشسته، می‌خندد و می‌گوید: «می گفتند یا حضرت عبدالعظیم؛ برس به داد ما از دست این ظلم عظیم»؛ یا یک همچین چیزی.

 

مردی که مسئول نگهداری کفش‌ها هست؛ با لبخند دائمی می ‌گوید دیر رسیدی، رفت؛ نمی‌دانیم چه شد رفت؛ خیلی هم همه‌جا و همه‌چیز آرام بود و اتفاق خاصی هم نیافتاد؛ وقتی می خواهد شماره کفش‌ات را بگذارد توی مشتت، می گوید که بقایی، کیسه‌خوابش را هم آورده بود؛ نمی‌دانم چه شد که رفتند و کنار شماره کفش، یک کیسه کوچک لوله‌شده، آجیل مشکل‌گشا هم کف دستت می‌گذارد و وقتی در جستجوی محمود، توی راهروهای براق و آینه‌کاری‌های سقف راه می‌رفتی، تمام مدت در مشتت است. 

 

حرف مسئولان روابط‌عمومی را باور نکرده‌ای که گفته‌‌اند محمود این‌جا نیست و رفته و هیچ اتفاقی هم نیافتاده؛ پس مگر خودش همیشه نمی‌گوید کلی طرفدار دارد؟! بعد که با کفش‌دار و پیرزن صحبت کردی و همه‌جا را هم سرک کشیدی، باورت می شود.

 

می خواهی خارج شوی، پیش از آن‌که چادرت را تحویل بدهی با مرد جوانی که با یکی از آن غبارروب‌ها کنار در ورودی مردانه نشسته، حرف می‌زنی؛ می‌گوید آمدند و رفتند و کمی هم گپ می‌زند؛ این هم مثل آن‌های دیگر در چهره‌اش هیچ حس حمایتی از محمود و دوستانش نیست؛ می‌پرسم مگر قرار نبود شب بمانند؛ می گوید نه دیگر شب‌ها درهای حرم را می‌بندند؛ «فردا دوباره قرار است بیایند.»

 

بله ؛ محمود و دوستانش که زمانی دولتمردهای کشورمان بودند، فردا قرار است بیایند و شاید فرداهای دیگر هم بیایند!

 

چه زمانی مناسب‌تر از زمان وقوع زلزله که اوج و عمق یک فاجعه را به مردم، نشان دهی تا مبادا تکرار بشود دوباره؟ فاجعه یک ریاست‌جمهوری را!

 

 اخبار  سیاسی  – آساره کیانی/همدلی 

کلیپ سرا وب‌سایت

نظرات بسته شده است.