سیاحت غرب قسمت اول

*… و من مُردم.
پس دیدم ایستاده‌ام و بیماریِ جسمی که داشتم، ندارم و تندرستم، و خویشان من در اطراف جنازه برای من گریه می‌کنند، و من از گریه آنها اندوهگینم و به آنها می‌گویم: «من نمرده ام، بلکه بیماری‌ام رفع شده است».
هیچ‌کس به حرف من گوش نمی‌کند. گویا مرا نمی‌بینند و صدای مرا هم نمی‌شنوند. دانستم که آنها از من دورند و من با دید آشنایی و دوستی به آن جنازه می‌نگرم، بخصوص بشره (پوست بدن) چپ آن را که برهنه بود و چشم‌های خود را به آنجا دوخته بودم.

کلیپ را در پایین این صفحه ببینید


بعد از غسل و دیگر کارها جنازه را به طرف قبرستان بردند، من هم جزو مشیّعین (تشییع کنندگان) رفتم. در میان آنها بعضی از جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل می‌دیدم و از آنها وحشت داشتم، ولی دیگران وحشت نداشتند و آنها نیز نسبت به آنان اذیّتی نداشتند، گویا اهلی و با آنها مأنوس بودند.

کلیپ سرا وب‌سایت

نظرات بسته شده است.