دانلود کتاب جزء از کل pdf

دانلود کتاب جزء از کل pdf

دانلود کتاب جزء از کل pdf

کتاب جزء از کل نخستین رمان مؤلف استرالیایی، استیو تولتز است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد.(جزء از کل) این کتاب در مدت موعد ۵ سال نوشته شده و در همان سنه انتشار پروا زیادی را معطوف خودش کرد و نامزد گرفتن جایزه بوکر شد.(جزء از کل) استیو تولتز در مصاحبه ای در باره خودش و کتاب جزء از همه چنین میگوید : آرزوی من مؤلف شدن نبود، ولی دائم می نوشتم.(جزء از کل) سررسید بچگی و نوجوانی چامه غزل و سرگذشت کوتاه می نوشتم و رمان هایی را آغاز می کردم که پس از دو و نیم فصل،…

جزء از کل کتابی است که هیچ وصفی، حتا حرفهای نویسنده اش، نمی تواند حق مطلب را ادا کند. این مقدمه ی کوتاه را هم فقط برای این نوشتم که خواننده با نویسنده آشنایی مختصری پیدا کند. خواندن جزء از کل تجربه ای غریب و منحصر به فرد است. در هر صفحه اش جمله ای وجود دارد که میتوانید نقلش کنید. کاوشی است ژرف در اعماق روح انسان و ماهیت تمدن. سفر در دنیایی است که نمونه اش را کمتر دیده اید. رمانی عمیق و پرماجرا و فلسفی که ماهها اسیرتان میکند. به نظرم تمام تعاریفی که از کتاب شده نابسنده اند. این شما و این جزء از کل هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد.

اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش.

هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش، درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود. می توانم با بی رحمی مشتاقانهی نگهبان ها و گرمای خفه کننده کنار بیایم (ظاهرا کولر با تصوری که افراد جامعه از مجازات دارند در تضاد است، انگار اگر یک ذره احساس خنکی کنیم از زیر بار مجازات مان قسر در رفته ایم،

ولی برای وقت کشی چه می توانم بکنم؟ عاشق شوم؟ یک نگهبان زن هست که نگاه خیرهی بی تفاوتش فریبنده است ولی من در مقوله ی زنان مطلقا بی عرضه ام و همیشه جواب نه میگیرم. تمام روز بخوابم؟ به محض این که چشم روی هم میگذارم، چهروی تهدید آمیز کسی که تمام عمر مثل شبح دنبالم کرده برابرم ظاهر می شود. فکر کنم؟ بعد از تمام اتفاقاتی که افتاده به این نتیجه رسیده ام حیف آن غشایی در مغز که افکار رویش حک می شوند.

محمد باقر

نظرات بسته شده است.